نقطه، سر خط !
یادداشت های مهرنوش نجفی راغب
| ||
گفتم: «این باغ ار گُلِ سرخ بهاران بایدش؟...» گفت:«صبری تا کرانِ روزگاران بایدش. تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست، گرنسیم و بوسه های نرم باران بایدش.» گفتم:«آن قربانیانِ پار، آن گل های سرخ؟...» گفت:«آری ...» ناگهانش گریه آرامَش ربود، وزپی خاموشیِ توفانی اش گفت:« اگر در سوگشان، ابرِشب خواهد گریست، هفت دریای جهان، یک قطره باران بایدش.» گفتمش:«خالی ست شهر از عاشقان، وینجا نماند مردِ راهی تا هوای کوی یاران بایدش.» گفت:«چون روحِ بهاران آید از اقصای شهر، مردها جوشد زخاک، آن سان که از باران، گیاه ... وآنچه می باید کنون صبرِِ مردان و دلِ امیّدواران بایدش.»*
*شعر گفت و گو سروده ی شفیعی کدکنی [ یکشنبه 1 فروردین 1389 ] [ 12:38 ق.ظ ] [ مهرنوش نجفی راغب ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |